="color:#ffffff;margin-top:0px;">








امشب دوباره دست درآغوش ابرها
تاريخ : سه شنبه 23 اسفند 1390 | 13:8 | نويسنده : زهـــــــــــــرا

 

امشب دوباره دست در آغوش ابرها
گسترده است باغچه سجاده ی دعا
امشب چقدر گریه ی شب بو شنیدنی
روی سرم وزیده شقایق چه دلربا
یک ناگهان نسیم سحرزاد غنچه داد
بارید بی مضایقه گل های «ربنا»
دیشب چقدر پنجره محو غبار بود
دیشب که بی تو یکسره مسموم شد هوا
برگی نداشت غنچه شب بوی خاطره
خمیازه می کشید شب افسرده، مرگ زا
امشب چقدر پچ پچ گنجشک های نور
غرق ترانه اند در آن سوی ناکجا
امشب چقدر پنجره ها با تو دیدنی
امشب چقدر حنجره ها ابی صدا
تفسیر یوسف از نفس ماه می چکد
در آیه آیه دست تکان می دهد خدا
یا ایها العزیز«1» بهار از زمین پرید
دستی تکان بده که غریبان آشنا؛
دیوار قد کشیده به پیش نگاهشان
در برگ ریز عاطفه محکوم انزوا
انگار فصل روزه ی گل های مریم است
ایمان بیاوریم وضوی سکوت را
چشمت دریچه ای به افق های باز شد
پیوند زد مرا به فراسوی واژه ها
یعنی مرا به حوصله ی سبز باغ برد
پشت درنگ فاصله ها جار زد بیا
تا خلسه های سبز گل سرخ پر زدیم
باران گرفت بر ملکوتی که ما دو تا...
بر دست هام ابر قنوتی نگفتنی
تا عشق مثل قوی سپیدی شدم رها!
 
 

تاريخ : دو شنبه 22 اسفند 1390 | 17:50 | نويسنده : زهـــــــــــــرا


هرکسی عاشق شود کارش به عصیان می کشد

عشـق آدمهـای ترسـو را به میـدان می کشـد


گـرچـه از تقـدیـر آدم ها کسـی آگـاه نیست


رنج فال قهوه را عمـری ست فنجان می کشد


سیب را حوا به آدم داد و شیطان شد رجیم !!


آه از این دردی که یک عمر است شیطان می کشد


آسـمان نازا که باشـد رود می خشـکد ولی


رنج این خشـکیدگی را آسـیابان می کـشد


کی خدا در خاطرات خلقتش خطی سـیاه


عـاقبت با بغـض دور نام انسـان می کـشد ؟؟


نه !‌ خدا تا لحظه ی مرگ از بشر مأیوس نیست


انتهای هـرزگی گاهـی به ایمان می کشد


تاريخ : دو شنبه 23 اسفند 1390 | 12:55 | نويسنده : زهـــــــــــــرا

من که تصویری ندارم در نگاه هیچ کس
خوب شد هر گز نبودم تکیه گاه هیچ کس
کاش فنجانی نسازد کوزه گر از خاک من
تا نیفتد در دلم فال سیاه هیچ کس
زیر بار ظلممان دارد زمین خم میشود
بی تفاوت شد خدا هم چون که آه هیچ کس
بهترین تقدیر گلها چیدن و پژمردن است
سعی کن هرگز نباشی دلبخواه هیچکس
آخرش چوپان تو را با خنده ای سر میبرد
کاش میشد تا نباشی در پناه هیچ کس
عاقبت در زجر هستی قرص نانت میکنند
ماه دور از دست باش و قرص ماه هیچکس


تاريخ : دو شنبه 22 اسفند 1390 | 17:46 | نويسنده : زهـــــــــــــرا

اینقدر…ورق های زندگیم را…


بهم نریز…!


حکم…همان دل است…


تاريخ : دو شنبه 22 اسفند 1390 | 1:8 | نويسنده : زهـــــــــــــرا

 


قلب عشق امتحان

در جلسه امتحانِ عشق
من مانده‌ام و یک برگۀ سفید!
یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل تنهایی و دلتنگی..
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی‌شود!
در این سکوت بغض‌آلود
قطره کوچکی هوس سرسره بازی می‌کند!
و برگۀ سفیدم عاشقانه قطره را در آغوش می‌کشد!
عشق تو نوشتنی نیست..
در برگه‌ام، کنار آن قطره، یک قلب می‌کشم!
وقت تمام است.
برگه‌ها بالا..

 


تاريخ : دو شنبه 22 اسفند 1390 | 1:0 | نويسنده : زهـــــــــــــرا

مگذار که عشق، به عادت دوست داشتن تبدیل شود!
مگذار که حتی آب دادن گل‌های باغچه، به عادت آب دادن گل‌های باغچه بدل شود!
عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست، پیوسته نو کردن خواستنی‌ست که خود پیوسته، خواهان نو شدن است و دگرگون شدن.
تازگی، ذات عشق است و طراوت، بافت عشق.


ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 23 اسفند 1390 | 12:58 | نويسنده : زهـــــــــــــرا

یا تو زیباتر شدی یا چشام بارونیه .. این قفس بازه ولی قلب من زندونیه
من پشیمون می‌کنم جاده رو از رفتنت .. تو نباشی می‌پره عطرتم از پیرهنت

میخوام آروم شم تو نمیذاری .. هر دو بی رحمن عشق و بیزاری
همه دنیامو زیر و رو کردم .. تو رو شاید دیر
آرزو کردم


تاريخ : دو شنبه 22 اسفند 1390 | 12:38 | نويسنده : زهـــــــــــــرا

 

تیرگی یک خواب

من به اندازه‌ی تقدیر توام .. که به دست روشنت دل بسته
آسمون دل گرفته با منه .. گریه انگار که به من پیوسته

حس خوب داشتنت همرامه .. این به من گرمی‌بودن میده
من به این دلهره عادت دارم .. این تویی داره امونم میده

 برو ادامه مطالب

 


ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 22 اسفند 1390 | 12:30 | نويسنده : زهـــــــــــــرا

دو خط موازى زاییـده شدند.. پسرکى در کلاس درس آنها را روى کاغذ کشید. آن وقت دو ‏خط موازى چشمشــان به هم افتاد و در همان یک نگاه قلبشـان تپیـد و مهر یکدیگر را در ‏سینه جای دادند.

خط اولى گفت: ما مى توانیم زندگی خوبی داشته باشیم. و خط دومی‌‏از هیجان لـرزید. خط اولـی گفت: و خانه اى داشته باشیم در یک صفحه دنج کـاغذ‎ .‎

من روزها کار میکنم. می‌توانم بروم خط کنار یک جاده دور افتاده و متروک شوم یا خط کنار ‏یک نردبام. خط دومی‌گفت: من هم می‌توانم خط کنار یک گلدان چهار گوش گل سرخ ‏شوم یا خط یک نیمکت خالی در یک پارک کوچک و خلوت‎.‎

خط اولی گفت: چه شغل شاعرانه اى.. حتماً زندگی خوشی خواهیـم داشت‎


ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 22 اسفند 1390 | 12:1 | نويسنده : زهـــــــــــــرا

چفدر دوست داشتم يك نفر از من بپرسد؟

چرا نگاهايت آنقدر غمگين است؟

چرا لبخند هابت آنقدر تلخ و بي رنگ است؟

اما افسوس...كه هيچكس نبود.............

هميشه من بودم و تنهايي پر از خاطره........

آري با تو هستم....!

حتي يكبار هم نپرسيدي ....!؟

كه چرا چشمهايم آنقدر باراني است...... 


تاريخ : دو شنبه 22 اسفند 1390 | 12:10 | نويسنده : زهـــــــــــــرا

بين اين همه غريبه      تو يه آشنا ميموني          حرفهاي تلخي كه دارم

من نگفته تو ميدوني    من پر از حرفهاي تازه         عاشق گفتنو گفتن تو با من

تو با درد من غريبي             اما تشنه شنيدن

برو ادامه مطالب 

 


ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 22 اسفند 1390 | 9:51 | نويسنده : زهـــــــــــــرا

دلی که پای پیاده در کوچه های انتظار

شعر وصال بر لب

مسیر پیمای امید بود

شکست .....


تاريخ : دو شنبه 22 اسفند 1390 | 9:37 | نويسنده : زهـــــــــــــرا


 
 
ما و مجنون درس عشق از یك ادیب اموختیم 

او به ظاهر گشت عاشق ما به 

معنی سوختیم
 
***
چه كنم دست خودم نیست كه یادت نكنم 

خواستی گل نشودی تا به تو عادت نكنم

***
گفتی دوستت دارم و من به خیابان رفتم ! 

فضای اتاق برای پرواز كافی نبود

***
همچنان چشم به چشمان تو دارم ای دوست 

گوشه چشمی بنما بر دل زارم ای دوست

***
بی تابم و دل برای دیدار تو تنگ است ت

قصیر دلم نیست وفای تو قشنگ است

***
چقدر سخته كه عشقت تو رو نخواد 

چقدر سخته دوستش داشته باشی 

دوستت نداشته باشه چقدر سخته دلتنگ باشی 

دركت نكنند

دلتنگ باشی سراغ تو نگیره ...

***
با رفیقان از ازل دست رفاقت داده ایم 

در وفای ما شك نكن گرچه دور افتاده ایم